Single ...یاد گرفته ام تنهایی را به بودن درجمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم ... Single

 

   تا وقتي كه تو هستي، تا لحظه اي كه ياد تو در خاطر من جاريست! تا زماني كه دستهاي گرمت همراه دستاي خسته اي منه! تا وقتي كه نگاهت تنها پناهگاه و تكيه گاه نگاه سرگردان منه! تا زماني كه تو همسفر جاده زندگي من هستي! تا وقتي كه شونه هاي تو امن ترين جاي دنياست براي من! من زنده هستم!

 

 

 For U

  در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وكيلم دلم و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان . قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام كرد و پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ . كنار چوبه ي دار ا ز من خواستند تا اخرين خواسته ام را بگويم و ومن گفتم : به تو بگويند ... دوستت دارم 

 

 For U

www.blogfa.com/Desktop/comments.aspx

چکه های خاطره

از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ، با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...

دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر

بی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.

می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.

به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.

نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...

تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...

حالا‌ از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است!

و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لا‌یشم! می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم . شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی.

لحظه ، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ، آرام صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد . نوایش ضعیف نیست اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید...

 

Love

+ تاريخ یک شنبه 15 / 7 / 1390برچسب:,ساعت 10:22 نويسنده A_mohammad |

باز خو می کنم به شب که در آغوشِ من سوزِ بی خوابی و بر شانه هایم بارِ سنگینِ دوریِ توست .

آنجا که باشی ، ستاره می روید بر آسمانش .

باش تا باشم تکیه بر نفسهایت .

هرکجا می روی ، هرکجا می بری ، من با تو باشم .

شب ، بی تو طولانی ست .

من ، بی تو بی طاقتم .

نشانیِ پنجره ام را از ماه بگیر .

جاده بیداری ام را نشانه برو ، شاید پلکهایم توانِ عبورِدوباره انتظار را داشته باشند .

تو نیایی ، تو را نیابم ، ناگه یک شب به دوش می برم رنجم را .

خلوتِ اجباریِ امشب به هوای نگاهت نرسید .

رؤیا هنوز خیابانِ شهر دودل است . کسی می آید ، کسی می رود .

این نامه نیست ، بی خوابی های شبانه است که می بارد بر ابرهای سپیدِ دفترم .

نامه هم بخوانی اش ، نامِ توست تا بی نهایت بر برگهایش .

نگاه ! من درخت می شوم ، تو رؤیای پروازم .

می دانی ، ما به رفتن عادت کرده ایم .

چرا کسی را نمی یابم دستی را اهلی کند و بماند .

بگذریم ، بگذار باز ، بازگردیم به دلهای خودمان .

در قلبِ ذره ذره ایمانم هزاران هزار وعده دیدارِ توست .

زمزمه کنان ؛ او می آید ، می آید تا زمستان را دور بزند و دستهایت را بهاری دوباره ببخشد .

تو می آیی ، می آیی تا دستهایم را بهاری دوباره ببخشی .

 

+ تاريخ پنج شنبه 14 / 7 / 1390برچسب:,ساعت 15:51 نويسنده A_mohammad |
صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 15 صفحه بعد