.....

Single ...یاد گرفته ام تنهایی را به بودن درجمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم ... Single

چه زيباست به ياد تو با چشمهاي خسته گريستن
چه زيباست هميشه در تنهايي تو را حس کردن
چه زيباست در خيال با تو زندگي کردن
عزيزم نام تو بر قلبم  خالکوبي شده تا فراموشت نکنم
عزيزم همچون نفس کشيدن تو را به خاطر مي سپارم
يک روز ديگر هم بدون تو گذشت ...



نظرات شما عزیزان:

abolfazl
ساعت23:06---20 فروردين 1391
سلام دوست عزيز وب خوب وقشنگي داري اگه مي شه به وب منم بيا وسري بزن ممنون مي شم

واگه هم قابل دونستي با عنوان دلشكسته ي تنها لينكم كن


سهیلا
ساعت10:45---20 فروردين 1391
چرا امروزم مثل دیروز و فرداست، این چه تقدیر سیاهیه خدایا
بزار این سوال و از خودت بپرسم، این تقاص چه گناهیه خدایا
با توام آی روزگاری که گرفتی، از دل ساده ی من دلخوشی هاشو
فکر کنم من و تو من بعد بی حسابیم، آی زمونه بیا بی خیال ما شو
چرا اون ابر سیاه بی کسی، سایه هاش رو بخت تیره ی منه
چرا جز دلتنگی و دلواپسی، در خونمو کسی نمیزنه نمیزنه
این روزای بد بیاری که همیشه، واسه من مثل یه شب تاریک و سرده
اگه یک روزم بخواد بره از اینجا، از همون راهی که رفته بر میگرده
دیگه هیچ چیزی ازم نمونده دنیا، جز همین جونم که مونده کف دستت
این که چیزی نیست دیگه ته مونده هاشه، همینم بگیرش از من ناز شستت
چرا اون ابر سیاه بی کسی، سایه هاش رو بخت تیره ی منه
چرا جز دلتنگی و دلواپسی، در خونمو کسی نمیزنه نمیزنه


nafas
ساعت22:35---3 اسفند 1390
کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت

کاش می شد عشق را پایان نوشت

کاش می شد قصۀ لیلا سرود

یا که از پروانه و بلبل نوشت


♥♥A-N♥♥دو عاشق♥♥
ساعت15:27---15 بهمن 1390
salam kheeeeyli vebe nazi dari mamnon az vebe
age dostdashti be ma ham sar bezan


محمد
ساعت21:02---12 آذر 1390
سیگاری دیگر برایم روشن کن !!!!! درد های دلم تمومی نداره ؟؟؟؟

یادش بخیر بچگی .........؟؟

چه دوران شیرینی بود و چه زود گذشت همه چیز.....؟؟

همه بی ریا بودیم و همدیگر را دوست داشتیم

نه بدی بود و نه بد .... نه دلتنگی بود و نه اشک...

چقدر زود قد کشیدیم ... انگاری این قد هامون بود که

بینمون فاصله انداخت ... هرچی بیشتر رشد کردیم

بیشتر شدیم سنگدل و همدیگرو زجر دادیم.....

انگاری وقتی عروسک هامون رو ریختیم تو کارتون گذاشتیم تو انباری همراهشون

لبخند هامون رو خنده ها و شادی هامون هم ریختیم تو انباری .....

دلتنگشونم ...... دلتنگ تک تک عروسک هام ....

سیگاری دیگر برایم روشن کن ......


saghi
ساعت18:26---10 آذر 1390
سلام وب خیلی خوبی دارین اگر با تبادل لینک موافقید خبرم کنید

مـریــم
ساعت20:40---6 آذر 1390

هرگز فراموش نمی کنم
سخنانی که از چشمان تو شنیدم
می گویند چشمها هرگز
دروغ نمی گویند
اما من شیرین ترین دروغ ها را
از چشمان تو شنیدم
آن هنگام که می گفتند:
دوستت دارم….!


niloufar
ساعت12:36---6 آذر 1390
اپم اپم و پام یادت نره بیایا دیگه سایت سنگین شده و نمیای وبلاگم

مـریـــم
ساعت12:30---6 آذر 1390

گفتمش : دل می خری ؟

برسید چند؟

گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !

خنده کرد و دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

جای بایش روی دل جا مانده بود ......


نگار
ساعت18:19---5 آذر 1390
سلااااام مرسی گلم ممنون.....
راستی ببخشید دیر اومدم نمیتونستم بیام وبت مشکل داشت....


فائزه
ساعت14:01---5 آذر 1390
سلام.خوبی...کجایی پس نیستی...بدوبیا که اپم.

گیتی
ساعت21:38---4 آذر 1390
سلام داداشی......
کجایی اخه تو.نگرانما....
چرا نیستی.....
چرا حداقg نمیای یه خبر بدی....


متولد ماه دی
ساعت16:56---4 آذر 1390
روزها از پی هم می گذرند ولی تو هنوز نیامده ای...
می ترسم!!!


مـریــم
ساعت13:28---4 آذر 1390

در گـفتـن و شنیـدن جملہ ی "دوستـت دارم" چہ رازے نہفـتہ است ؟!؟ کہ کسے کہ می گـوید عاشقتـر می شـود و کسے کہ می شنـود بےتفـاوت تـر ...!


paria
ساعت19:55---2 آذر 1390
_______________________________$$$$آپم
____________________________$$$$$$آپم
__________________________$$$$$$$آپم
________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$آپم
______________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$آپم
____________________$$$$$$$$$$$$$$$آپم
___________________$$$$$$$$$$$$$آپم
_________________$$$$$$$$$$$$آپم
________________$$$$$$$$$$آپم
_______________$$$$$$$$$آپم
______________$$$$$$$$آپم
_____________$$$$$$$$آپم
____________$$$$$$$آپم
___________$$$$$$$آپم
___________$$$$$$آپم
__________$$$$$$آپم
__________$$$$$آپم
_________$$$$$آپم
_________$$$$آپم
________$$$$آپم
________$$$$آپم
________$$$آپم
________$$$آپم
_________$$آپم
___$$$$$$$$$$$$$$$آپم
_____$$$$$$$$$$$$آپم
______$$$$$$$$$آپم
_____$$$$$$$$$$$$آپم
____$$$$$$$$$$$$$$آپم
___$$$$$$$$$$$$$$$$$آپم
_________$$$$آپم
__________$$$ آپم
___________ $ نظر یادت نره!!!!!!!!
(پيشاني نوشت.گريه نمي كنم نرو .عروسك مره)


مـریــم ღ نویسنده وبلاگ محمد جان دوستت دارم ღ
ساعت16:02---2 آذر 1390
سلام
من بــرگشتــــم! باکلی تـغییر!
البته به اصرار خیلی از دوستای خوبم!
راستی همه ی دوستای خوبمو که توی وبلاگ محمد جان دوستت دارم لینک کرده بودم دوباره لینک کردم! حتی تــو دوست عزیز!
پس یه زحمت : آدرس جدید وبلاگم رو دوباره توی وبلاگاتون لینک کنید.مرسی



mona
ساعت15:08---2 آذر 1390
سلام،خوفی؟
زندگی یعنی بخند هر چندکه غمگینی ،ببخش هر چندکه مسکینی و فراموش کن هر چند که دلگیری !اینگونه بودن زیباست ،هر چند آسان نیست...


مـریـــم ღ یه دوست دل شکسته ღ
ساعت21:04---1 آذر 1390

حرفهاي ما هنوز ناتمام...
تا نگاه مي کني
وقت رفتن است

بازهم همان حکايت هميشگي !
پيش از آنکه با خبر شوي
لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود

ای دریغ و حسرت همیشگی ...

ناگهان
چقدر زود
دير مي شود!


ترنج
ساعت16:51---1 آذر 1390
چقدر غمگین!

m♥o♥j♥d♥e♥h
ساعت14:30---1 آذر 1390


گیتی
ساعت14:08---1 آذر 1390
سلام سلام سلام.......
اپیدم.منتظرتمااااااااا


P3S4Я3 Ŧ4ηH4
ساعت14:06---1 آذر 1390
اصلا زنده ای ؟

‎ ◦‎‎‎یاسـ ِ کَبـُـ ـودْ ‎ ‎◦‎
ساعت12:40---1 آذر 1390
دنیا دو روز استـ ، یکـ روز با تو و یکـ روز عَلیه تو !

روزی که با توستـ مغرور نشو و روزی که بر علیه توستـ مایوس نشو !!

حالتـ چطوره محمد ؟


alonegirle
ساعت12:16---1 آذر 1390
دلم هوایت را میکند
حالا که دیگر هوایم را نداری...!


يلدا
ساعت9:52---1 آذر 1390
نازنينم
ازهمان لحظه كه باغمزه زمن دل بردي..
.من به آرامش شبهاي قشنگم گفتم:...
كه اگرباتو....قرارم باشد
لحظه اي خواب دگربامن نيست!!!
ومن ازديدن تووقت سحر دلشادم....
كاش يادت نرود..
روي آن نقطه پررنگ بزرگ....بين ناباوري آدم ها..
.يك نفرميخواهد
باتو....تنهاباشد!!!
نكندكنج هياهوبروم ازيادت


paria
ساعت21:49---30 آبان 1390
دیگر نمی خواهم که در این پرده ی رنگ
نقش آفرین سرگذشت خویش باشم
دیگر نمیخواهم که در گلگشت گیتی
افسانه ی مرغان مرگ اندیش باشم
دیگر نمی خواهم که با افسون این چنگ
در نغمه جادویی بیاموزم سخن را
در تار و پود ساز هستی خانه سازم
رنگین کنم از شور مستی انجمن را


y & l
ساعت21:00---30 آبان 1390
اذیت نکن دیگه
اسم نداریم

چه فرقی میکنه؟
همه گیر دادن اسم مارو بدونن
منم گیر دادم که ندونن

همیشه شاد و خندون باشی


فائزه
ساعت20:54---30 آبان 1390
سلااااام.بابا ایول ترکوندی....چندتا..همش قشنگ بود خیلی....ولی چراتنها.....راستی این رفیق نیمه راهم گاه هست وگاه نیست کی بود هااااااا.

دخــــــــــــــــــتر هنرستانی
ساعت19:14---30 آبان 1390
رفتم بچه خواهرمو از مهدكودك بيارم. مربيه ميگه بچه رو ميبريدش؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ همينجا ميخورمش


دخــــــــــــــــــتر هنرستانی
ساعت19:13---30 آبان 1390
رفتم دنبال دوستم، زنگ خونه رو زدم ميگم منتظرم، ميگه بيام پايين؟
ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بيا بالا پشت بوم، با هليكوپتر اومدم


دخــــــــــــــــــتر هنرستانی
ساعت19:13---30 آبان 1390
رفتم دنبال دوستم، زنگ خونه رو زدم ميگم منتظرم، ميگه بيام پايين؟
ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بيا بالا پشت بوم، با هليكوپتر اومدم


دخــــــــــــــــــتر هنرستانی
ساعت19:13---30 آبان 1390
رفتم دنبال دوستم، زنگ خونه رو زدم ميگم منتظرم، ميگه بيام پايين؟
ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بيا بالا پشت بوم، با هليكوپتر اومدم


دخــــــــــــــــــتر هنرستانی
ساعت19:12---30 آبان 1390
تو کلاس دستمو بالا گرفتم......استاد ميگه شما سوال داري؟؟؟
ميگم پَــ نَــ پَــ تف زدم سره انگشتم دارم جهت بادو تعيين ميکنم !


غريبه ديروز،اشناي امروز،از ياد رفته فردا هايت.
ساعت17:32---30 آبان 1390
نوشته ها عالي مثل هميشه...
آپم بيا...


نیلوفر
ساعت16:19---30 آبان 1390
برگ های خاطره ها به آرامی میریزند



و من بلندشان میکنم و آنها را گرد هم میآورم



چون از دیروز ، امروز ،فردا و تا وقتی که زندگیم ادامه دارد



بخاطر داشتن چون تویی خوشحال خواهم بود

بازم بهم سر بزن


دختره(آمنه)
ساعت15:26---30 آبان 1390
سلاااااااااااام پسر
خوبی
من اومدم میشناسی که
یادته
یه سری بزن


PΞSΛЯΞ ŦΛηHΛ
ساعت12:40---30 آبان 1390
من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم. من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم.

خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.

گفتم: خدایا عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم. سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم. اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد. از درون خوشحال نبودم. نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم. از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم. عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند. اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند. در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند. همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم. هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم. من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند. انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم.

خدا گفت: تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی. از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند.

گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم. اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم. دیگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد. نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.
گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.

خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم.

گفتم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم.
گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی. چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم. اگر عشقم را بپذیری می شوی نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز.


mahnaz
ساعت22:24---29 آبان 1390
salam ghashang bod merci

زهرا
ساعت20:09---29 آبان 1390
دوست داشتید به من سر بزنید خوشحال میشم
مرســـــی


زهرا
ساعت20:08---29 آبان 1390
چه زیباست در تنهایی برای تو اشک ریختن! چه زیباست رویای دیدنت را حس کردن و چه زیباست خدایی که حس زیبایی رو افرید


roooz
ساعت20:06---29 آبان 1390


دخــــــــــــــــــتر هنرستانی
ساعت18:54---29 آبان 1390
سـیـ ـــــلام
چـــ ـــــور مطــ ــــــوری؟


Fatemeh
ساعت16:06---29 آبان 1390
ممنون از کامنتای قشنگت عزیزم..



فائزه
ساعت19:28---28 آبان 1390
سلام.نمیدونم باچندتامعذرت خواهی عفومیشم.ولی حالا یکیشوعلی الحساب داشته باش.ببخشیدکه دیراومدم.....................کلا نبودم...............اپ قشنگی بود...ممنونم که سرزدی.

m♥o♥j♥d♥e♥h
ساعت15:23---28 آبان 1390
salam.delam kheyli tang shod...

Y & l
ساعت14:24---28 آبان 1390
دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت
کــی شــود پیــش قدمـهای تو اسفـند شـوم



Y & l
ساعت14:23---28 آبان 1390
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه اشکها که در گلو رسوب شد نیامدی


Y & l
ساعت14:22---28 آبان 1390
تپیدن ، سوختن، در خاک و خون غلطیدن و مردن بحمدالله که درد عاشقی تدبیرها دارد

Y & l
ساعت14:20---28 آبان 1390
استخوان سر فرهاد فرو ریخت ز هم
دیده اش در ره شیرین نگران است هنوز


PΞSΛЯΞ ŦΛηHΛ
ساعت12:55---28 آبان 1390


ســـوزناک تــرین ،، آه .......!!

وقتی ست

که پـــس از اینـــــهمه انتــــظــــار

تـــو بیــــــــایی ،

امـــا



دســـــت در دســـــت دیـــــگری.......!





محمد بیا منتظرم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ تاريخ پنج شنبه 26 / 8 / 1390برچسب:,ساعت 14:46 نويسنده A_mohammad |